درک درستی از نویسنده زن در ایران وجود ندارد
به گزارش وبلاگ لاوان، خبرنگاران-گروه فرهنگ: فرشته نوبخت را باید یکی از پیشروترین زنان نویسنده این روزهای ایران دانست. نویسنده ای پرکار و پردغدغه و البته هدفمند. رمان نویسی برای او در مقام یک نویسنده و البته روزنامه نگار و منتقد ادبی، فعالیتی به شدت هدفمند و است و دغدغه های زیادی درباره آن به ویژه از زاویه یک نویسنده زن دارد. او به تازگی رمان کمی مایل به سرخ را منتشر نموده است که ششمین اثر داستانی وی پس از مرغ عشق های همسایه روبرویی، کلاغ، با من حرف بزن پدر، سیب ترش و از همان راهی که آمدی برگرد به شمار می رود. به بهانه انتشار رمان تازه او درباره نسبت زنان و ادبیات داستانی و نیز درباره دغدغه های تازه او در داستان نویسی با وی به مصاحبه نشستیم.
شاید اتفاقی بود که این روزها خوانش رمان شما همراه بود با موفقیت بانوان ورزشکار ایرانی در بازی های آسیایی. مصاحبه های آنها را نگاه می کنیم و چشم هایی که سرشار از شوق است و البته نشان از مرارت بسیار دارد برای رسیدن به نطقه فعلی شان. به این فکر می کردم که جامعه ایرانی به هر تقدیر جامعه ای نیست که زیستی ساده را برای زنان تدارک دیده باشد و نقاط مبهم زیادی در ساختار زیست اجتماعی آنها وجود دارد. در این وضعیت ما با موجی از داستان نویسان زن و از جمله داستان نویسان جوان روبروییم که سعی دارند ادبیات را دریچه ای برای تغییر این نگاه قرار دهند و یا از آمال خود بنویسند. من کمی مایل به سرخ را حاصل چنین کوششی و البته بازگویی یک زاویه تازه از زندگی از دریچه یک زن می دانم با این تفاوت که نویسنده آن در زمره زنان نویسنده ای است که دیگر به مرز پختگی رسیده است. با این مقدمه دوست دارم از تجربه و حس کشف سوژه برای این رمان برای ما بگویید؟
این که لطف شماست ولی اولین بار است که می بینم کسی با چنین نگاهی به وضعیتِ زنان در جامعه ما، بابِ سخن را باز می نماید. راستش ما نویسندگان زن، غالبا محکوم می شویم به سیاه دیدن اوضاع. به ما می گویند آنچه شما می نویسید، عقب تر از زمانه است و امروز زنان، دیگر مانند گذشته با محدودیت روبرو نیستند. اما هرگز از خود پرسیده ایم که اصلا چرا این گونه به داستان نویسی زنان، نگاه می گردد؟ در واقع ما به شکل ناخودمطلع، در حال اقرار به این نکته هستیم که وضعیتِ زنان در هیچ زمانی از تاریخ اجتماعی ایران، خوب نبوده است. امروز اما، زنان ما با مطلعی و جسارت بیشتری در حال کوشش برای احقاق حقوق خود هستند و خوشبختانه این نوع مبارزه، فراتر از خود زنان حرکت می نماید و میبینیم که مردان هم به درجه ای از فهم و درکِ اجتماعی و فرهنگی رسیده اند که برای رسیدن به این حقوق مساوی، در کنار همسران، دختران، خواهران و مادران شان ایستاده اند و قطعا این، موقعیت درخشانِ امروزِ جامعه ما است.
اما سوال شما درباره سوژه و فرایند کشف آن بود. خوشبختانه یا متاسفانه ذهن من همیشه پُر از سوژه است. گاهی تلفیق چند سوژه، دست مایه نوشتن یک رمان می گردد. این که چطور آن ها را کشف می کنم، خیلی مطلعانه نیست. فقط می توانم بگویم، وقتی موضوعی مناسب به قول شما کشف می کنم، ذهنم مدت ها درگیرش می گردد و ناخودمطلع می دانم که باید بنویسم اش. هرچند که همیشه چیزهایی هست، تصویرها، موضوعات و شخصیت هایی که مثل یک کیفِ پُر از خرت وپرت همیشه و همه جا همراه من هستند و باید صبر نمایند تا به شکلی که تقدیرشان مقدر نموده، از کیف بیرون بیایند و به قالب کلمات ریخته شوند.
رمان تازه شما دربردارنده اتفاقات روایی ویژه ای در خلق دیالوگ ها و شخصیت پردازی است اما دوست دارم قبل از هرچیز از فضای فرمالیستی روایی در آن سوال کنم و اینکه چرا یک روایت ساده و برش گونه از زندگی یک زن جای خودش را به روایتی فرمی و احتیاجمند به خوانش دقیق داده است؟
برای این که درست به این سوال شما جواب بدهم، باید بگویم من به شدت به تکنیک و فن در نوشتن معتقد هستم. ارنست کاسیرر، در کتاب فلسفه صورت های نمادین، از گونه ای دخل و تصرفِ انسانی در پدیده های زندگی سخن می گوید و این که ما با اندیشیدن پیرامون پدیده ها، آن ها را مالِ خود می کنیم و یکبار دیگر زندگی شان می کنیم. بازنمودِ این عمل در ادبیات جز به کمک تکنیک ممکن نیست. در ادبیات ما سعی می کنیم زندگیِ واقعی را به واقعیتِ زندگی نزدیک کنیم و از نو چیزهایی کشف کنیم.
نگرش فرمالیستیِ من در داستان نویسی ریشه در این نکته دارد. کاری که من در کمی مایل به سرخ و قبل تر از آن در سیب ترش انجام دادم، کوششی بود برایِ حذفِ زمان و کشفِ دوباره آن در زندگیِ ساده یک زن. پیشرفت داستان در کمی مایل به سرخ در گروِ بازگشتن های مداوم به گذشته است، بی هیچ نظم یا قاعده ای. این تکنیک به تعبیر شهریار مندنی پور، دلالت بر بی زمانیِ حافظه دارد. تداعیِ خاطرات برای پونه، به شکلی صورت نمی گیرد که مخاطب دلش می خواهد، چون قراردادی در کار نیست. بله، همان طور که شما هم فرمودید یک برشِ ساده از زندگی است، اما وقفه هایِ زمانی و چرخشِ راوی، فرصت ایستادن و گاهی احتیاج به بازگشت به عقب ضمن خواندن، همه و همه ترفندهایی بود برای حذف زمان. من اصراری نداشتم که روایتی سر راست از سرگذشت شخصیت ها داشته باشم. چرخه داستان هایِ مربوط به هر کدام از شخصیت ها، در کمی مایل به سرخ، ناتمام است. نقطه آغاز و انتهای نیست. قرار نبوده که باشد. تکه هایی به عمد حذف گردیده و بخش هایی نیمه کاره رها مانده و دیگر نمی توانید به راحتی بگویید این یک برش از زندگی است. مثلِ آینه ای که شکسته باشد و هر قطعه آن تصویری مبهم را بازتاب دهد.
داستان این رمان داستان روبروه انسان با تناقص های زیستی خودش است. گویی آدمی پرده معاصرت از پیش چشمش برداشته گردد و بتواند با واقعیت زندگی خود روبرو گردد. نگاه شما به این روبروه چه مشخصاتی دارد؟ به نظر می رسد خیلی ایده آلیستی به این اتفاق نگاه کردید تا رئالیستی
خیلی درست اشاره می کنید که شخصیت روبرو می گردد با تناقض های زندگی خودش. اما این که چگونه به این موضوع نگاه می کنم، اصلا برای همین آن را نوشته ام تا بگویم که چگونه می گردد با تناقض ها روبرو شد. نگاهِ ایده آلیستی که می فرمائید، از همین جا ریشه می گیرد. پونه، ویژگی های خاصی دارد. روزنامه نگار است. با ادبیات آشنا است. حساس و در عینِ حال، منطق گرا است. سعی می نماید با خودش رو راست باشد. اما وقتی خوب دقت می کنید در شخصیتش می بینید اتفاقا خودش پُر از تناقض است. موقعیتی که در کمی مایل به سرخ وجود دارد، اصلا روبرو رئالیستی نمی طلبد. چون با شخصیتی کاملا مطلع روبرو هستیم که نمی تواند و نمی خواهد خودش را فریب بدهد. من یک مثال برای شما می زنم، به این امید که منظورم را روشن تر بیان کنم. در رمان از همان راهی که آمدی برگرد، شخصیت شیوا، با تناقض های زندگی خودش، به گونه ای دیگر روبرو می گردد. او نه ویژگی های شخصیتیِ پونه را دارد و نه به اندازه او خودمطلع است. شیوا گاهی به خودش دروغ می گفت. از خودش فرار می کرد. با هیچ کس رو راست نبود. پس می بینیم که روبروه او با تناقضات زندگی اش تا چه میزان رئالیستی و حتی ناتورالیستی است. اما در کمی مایل به سرخ، موقعیت ایجاب می کرد که من به عنوان نویسنده، اجازه بدهم شخصیتم با مختصات و ویژگی های خودش داستان را پیش ببرد. آن چه پونه از زندگی می خواهد و آن چه دیگر نمی خواهد. این است که سطح روبرو با تناقض ها به ایده آل های پونه نزدیک می گردد ضمن این که فراتر از واقعیت های عینی نمی رود.
در گفتگوی کوتاه قبلی ام با شما درباره تجربه زیستی نویسنده و حضور آن در رمان صحبت کردیم. کمی مایل به سرخ به نظرم رمانی است که در انتقال حس های انسانی قابل ادراک به مخاطب خود پیشرو است. می گردد با آن همذات پینداری کرد. این اتفاق چطور در تجربه نویسندگی شما خودش را پیدا نموده است.
بله خاطرم هست که قبلا هم در این باره با هم گپ زده بودیم و من آنجا و همین جا می گویم که واقعیت این است که من زندگی های دیگر را مثل هوا، می بلعم و به تعبیر کاسیرر از آنِ خودم می کنم. اگرچه انکار نمی کنم از تجربه های زیسته ام در داستان ها بسیار بهره می برم. اما داستان نمی نویسم، مگر آن که مسئله آدم هایی که می نویسم شان، مسئله خودم گردیده باشد. محمد بهارلو، سال ها پیش در کلاس هایش به ما می آموخت که چگونه هوشمندانه و مطلعانه تجربه های زندگی را از سر بگذرانیم. و این هوشیاری و مطلعی، اگرچه روزمرگی را برایِ من به عنوان نویسنده، گاهی تبدیل به رنج می نماید اما وقت نوشتن، مثلِ موج بالا می آید و مثل خون در متن جاری می گردد. الان این گفته ایساک دینسن به خاطرم می آید به نقل از هانا آرنت که هر اندوهی قابل تحمل است اگر به قالب داستانی دربیاید یا داستانی در بابِ آن گفته گردد و به نظرم این آموزه بزرگ و مهمی برای یک نویسنده است.
خانم نوبخت، نویسندگی شاید یکی از شایع ترین سندروم های این روزهای ایران باشد. و البته ناامیدانه ترین شکل آن. می دانم که بسیاری نویسندگی را نه یک حرفه که ساده ترین راه برای بازگویی حس خود می پندارند. به باور شما این ازدیداد را باید امری قابل تامل و نگران نماینده بدانیم؟ راه های بیان حس و درون آدمی در جامعه ما محدود گردیده و نویسندگی مفری برای آن است؟
باید ببینیم چه شرایط و اوضاعی، عامل پیدایش چنین وضعیتی است. من خودم را در موقعیتی نمی بینم که بتوانم به درستی پاسخ این سوال را بدهم. چرا که مجموعه ای از عوامل جامعه شناختی، تاریخی و فرهنگی را عامل آن می دانم. اما خیلی مختصر و گذرا نظر خودم را می گویم. پیش و پس از پیروزی نهضت مشروطه در ایران، موجی از روزنامه نگاران و نویسندگان پدید آمد. چرا؟ چون نوشتن همان طور که شما هم فرمودید، راهی برای بیان است. بیانی که می تواند با ایهام، کنایه و استعاره آمیخته گردد و در عینِ گفتن از ناگفتنی ها بگوید. اما این چه ربطی به امروزِ ما پیدا می نماید و ظهورِ موجِ عظیمی از داستان نویسان؟ لابد دلایل آن را باید در شرایط جامعه و معادلات قدرت جستجو کرد. تا این جای کار، می توانیم تحلیل کنیم دلیل افزایش میل به داستان نوشتن چیست. خیلی هم خوب. اما، وقتی این موج، آغاز به تخریب و ویرانی می نماید، دیگر نمی توان به سادگی از کنارش گذشت. دلیلش این است که این میلِ بی انتها به داستان نویس شدن، باعث رشد کارگاه های داستان نویسی و ظهورِ معلمانی گردیده است که خودشان هنوز احتیاج به آموختن دارند. این هنرجویان در این شرایطِ دورهمی، چیزهایی می نویسند و چاپ می گردد و وارد چرخه ادبیات معاصر می گردد و اتفاقاتی که خب جای طرحش اینجا نیست. اما، به لحاظ آسیب شناسی، نباید از کنار آن به راحتی گذشت. پس برمی گردم به اول سخنانم که مهم است در پاسخ به این سوال مجموعه ای از عوامل را دخیل بدانیم و به آن توجه کنیم و مهم تر این که، حتما و حتما این درد را می بایست که درمان کنیم.
دوست دارم درباره نقش های اجتماعی بانوان در جامعه ایرانی صحبت کنیم و اینکه نویسندگی (و فعالیت هایی از این دست که از قضا در رمان شما هم به نوعی البته با شغل روزنامه نگاری، خودش را در جامعه بانوان به نمایش می گذارد) از سوی زنان چقدر امری پذیرفته گردیده و حتی شناخته گردیده در جامعه ایرانی باید پنداشت؟
واقعیت این است که نه نگاه مثبتی به این قضیه وجود دارد و نه شرایط خوبی برای زنان نویسنده وجود دارد. یک زنِ نویسنده، در بهترین حالت از سوی جامعه فرهیخته و روشنفکر درک می گردد و نوشتن اش به عنوان یک شغل پذیرفته می گردد. اما قاطبه جامعه ما، هنوز نمی دانند وقتی یک زن می گوید من نویسنده ام، دقیقا دارد از چه حرف می زند. بارها از من پرسیده اند که یعنی چقدر حقوق می گیری؟ کجا کار می کنی؟ بیمه ات چیست؟ هیچ تصویری از یک زنِ نویسنده ندارند. اما زنِ نویسنده در ایران، در بهترین حالت صبح ها پشت میزش می نشیند و تا ظهر می نویسد و پس از آن، به زندگی خصوصی اش و مطالعه و امور دیگر می پردازد. مانند دیگر زن های شاغل. اما یک شرط دارد، این که به لحاظِ مالی تامین باشد. نمی دانم چطور این تامین بودن تفسیر می گردد. اما به معنای محضِ کلمه، یعنی نگرانی بابت گذران زندگی و معاش نداشته باشد. که یعنی یا باید همسری مرفه و روشنفکر داشته باشد و یا میراثی که بتواند به آن تکیه کند. چند درصد از زنان نویسنده به تعبیرِ ویرجینیاوولف، دارای چنین تاجی از خوشبختی هستند تا به واسطه آن بتوانند فقط بنویسند؟ در بدترین شرایط، زنی که می نویسد باید زمان و وقت برای نوشتن را از لایِ روزمرگی ها، دوندگی برای معاش، رسیدگی به امور زندگی و وظایفی که جامعه و سنت و فرهنگ به او تحمیل نموده، بدزدد، تا بتواند بنویسد. تازه آن وقت باید ببینیم او را با چوبِ زنانه نویسی و ادبیات آشپزخانه ای می زنند یا نه و بدتر از همه این که او را به واسطه نوشته هایش چگونه قضاوت می نمایند؟ پس در پاسخ به سوال شما به روشنی می گویم با وجودی که حدود صدوپنج سال، از ظهور اولین زنِ روزنامه نگارِ ایرانی می گذرد اما هنوز راه زیادی مانده تا رسیدن به درکِ عمومیِ درست از نوشتنِ زنان در ایران.
خانم نوبخت نگاهی بیاندازیم به کارنامه بانوان داستان نویس امروز ایران و موفقیت آنها در کشف نکات قابل توجه از زندگی و زمانه خود. به نظر شما کارنامه زنان داستان نویس به ویژه در دهه نود چقدر کارنامه موفقی از منظر کشفو شهود ادبی و ارتباط با مخاطب است؟
دهه نود، زنان داستان نویس از مردان پیشی گرفتند. یک بخش نویسندگانی بودند که از دهه یا دهه های قبل می نوشتند، یک بخش هم نویسندگانی که در این دهه ظهور کردند و به سرعت مورد توجه قرار گرفتند. شاید اظهار نظر درباره دسته دوم، کمی شتاب زده به نظر برسد. چرا که هر نویسنده ای در کارنامه خود در کنار آثار درخشان، آثار متوسط و حتی ضعیف هم دارد. اما در کل، می خواهم بگویم بله، معتقدم روندِ داستان نویسیِ زنانِ ما، در طولِ دهه ای که به انتها آن نزدیک می شویم، رو به پیشرفت بوده است. زنان عرصه های متفاوتی را در نوشتن تجربه نموده اند. از شخصی نویسی و حدیث نفس گویی عبور نموده اند و اغلب مجهز به دانش ِ روز داستان نویسی هستند و با جسارت سبک های نوین داستان نویسی را تجربه می نمایند. اما چون اشاره فرمودید به زمانه، باید بگویم بازتاب هایی از صدایِ زنان و سبکِ زندگیِ امروزِ آن ها را در آثارِ نویسندگان زن، می توانیم بشنویم. زنان در نقش های اجتماعی، در زندگیِ خصوصی، در صندلی هایِ شغلیِ مختلف، از راننده تاکسی گرفته تا استاد دانشگاه و این یعنی دیگر اثری از آن تصویرِ خیالین که مردها خالق آن بودند که زن یا مظهرِ شر بود و یا کمالِ نیکی، خبری نیست. نوشتنِ زنان، از زنان باعث گردیده تا تصویر واقعی تر و کامل تری از شخصیت های زن در ادبیات داستانی معاصر ببینیم.
یا نویسنده زن ایرانی در فضای امروز ادبیات ایران محدودیت های بیشتری برای نوشتن پیرامون خود حس می نماید؟
محدودیت خیلی زیاد است. خوشحالم که این سوال را مطرح کردید. اما از سوی دیگر، همان طور که گفتم می بینیم که با وجود تمام محدودیت ها و فشار سانسور، موضوعات و حتی مضامینِ خوبی دستمایه آثار زنان قرار می گیرد که بخش زیادی از آن ناشی از مطلعیِ جمعی است. در واقع نویسندگان زن با مطلعی از موانع، به مقابله با آن پرداخته اند و در محدوده محدودیت ها، تمام کوشش خود را می نمایند که خوب بنویسند.
سوال انتهای را هم به خود شما اختصاص می دهم.فرشته نوبخت چقدر خود را نویسنده ای موفق در انتقال و بیان حس خود در مقام نویسنده می داند؟
راستش بله، احساس می کنم تا حدودی توانسته ام با دنیا بیرون از خودم، گفت وگو کنم.
منبع: خبرگزاری مهر